رخصت

شعر ، وصیت نامه

رخصت

شعر ، وصیت نامه

15226212319475800230.jpg

اگر برگردم

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

که پسرش سخت مریض است و در بیمارستان بسترى. با اصرار برادران یک هفته مرخصى گرفت و رفت اما بعد از 24 ساعت آمد. گفت: به برادرزنم سپرده ام به کارش رسیدگى کند. بعدها در سنگر کمین در کنار خودم تیر مستقیم خورد و به شهادت رسید.

565.jpg 

برای شما اذان می گویم

سال 65 وقتى به جبهه مى رفتیم، در آن لحظات آخر یکى از برادران کم سن و سال را از صف بیرون کشیدند و او را از پادگان آموزشى به شهر بردند. از مرکز آموزش تا شهر شش کیلومتر راه بود. او دوباره با پاى پیاده برگشت و به پادگان آمد و دست به دامن مسئولین شد. این دفعه در پاسخ آنها که مى گفتند آخر تو خیلى کوچکى، چه کارى از دستت بر مى آید، مى گفت: من برایتان اذان مى گویم. براى بچه ها سرود مى خوانم. سرانجام با اصرار زیاد موفق شد و به منطقه آمد. بعد از سه ماه تسویه گرفتیم ولى او ماند و به مرخصى نیامد. مى گفت: من بیایم مسلما دیگر نمى گذارند برگردم. مدت یک سال منطقه بود تا سال 66 که به درجه رفیع شهادت رسید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۴
سیدقاسم شاداب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی