رخصت

شعر ، وصیت نامه

رخصت

شعر ، وصیت نامه

15226212319475800230.jpg

تهیه‏ى مقدمات شهادت

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ق.ظ

شهادت آرزوى دیرینه‏ى او بود. عملیات کربلاى چهار هم گذشت و او هنوز شهید نشده بود. بعد از کربلاى چهار، کمتر با کسى صحبت مى‏کرد، شاید از شهادت خود مأیوس شده بود، شاید هم در این سکوت طولانى‏اش به همین معما فکر مى‏کرد. خودش گفته بود: «هر نمازى که شنیدم اگر کسى بخواند شهید مى‏شود، خواندم؛ هر دعایى، هر ذکرى، حتى در این اواخر شنیدم که اگر کسى ازدواج کند و بعد به جبهه بیاید، شهید مى‏شود، من به خاطر شهادت، ازدواج هم کردم؛ ولى نمى‏دانم چرا شهید نمى‏شوم!».

اما وقتى از طرف فرماندهى لشکر دستور آمادگى براى عملیات دیگرى را شنید، گل از گلشن وجودش شکفت؛ چرا که آن روز وقت میثاق و وقت عروج شهید عزیز «احمد کریمى» فرمانده گردان حضرت معصومه علیهاالسلام بود. (با یاران سپیده، محمد خامه‏یار، لشکر 17 على بن ابى‏طالب (ع)، تابستان 75، ص 93)

راوى: محمدتقى فخرروحانى

36.jpg

شهادت غریبانه

پاسدار شهید «ابوالفضل عسکریان مقدم» از بچه‏هایى بود که همیشه آرزوى شهادت را داشت. مى‏گفت: «دوست دارم هنگام شهادت و جان دادن، خاک‏ها را در دست گیرم و فشار دهم تا گناهانم بخشیده شود». عملیات بیت‏المقدس از راه رسید و ابوالفضل در کنار جاده‏ى اهواز - خرمشهر، زخم دشمن دید و با بدنى مجروح در منطقه ماند. تسلط دشمن بر منطقه، مانع دسترسى ما به پیکر نیمه جانش مى‏شد. صبح روز بعد، پس از آزادسازى جاده، نگاهم به پیکر در خون نشسته‏ى ابوالفضل افتاد که خون پاکش در مسیر جاده ریخته بود، گویا چند مترى خود را به عقب کشیده بود. پنجه در خاک زده بود و روح بلندش را از قفس تن آزاد کرده بود و چه غریبانه به دیار دوست پرکشید و رفت.

(با یاران سپیده، محمد خامه‏یار، لشکر 17 على بن ابى‏طالب (ع)، تابستان 75، ص 83)

راوى: ابوالفضل شکارچى

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۵
سیدقاسم شاداب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی